سردگم کلافه بدبخت و هر چی که فکرش رو بکنی

نمیدونم باید چی کار کنم نه جرات دارم راجع به این موضوع با کسی حرف بزنم نه کسی رو دارم که ازش راهنمایی بخوام . نمیدونم امروز قراره چه پایانی داشته باشه. من امروز میتونم با گفتن یه جمله یه آدم رو نا امید کنم .مامان باباش رو داغون کنم .آرامش رو از زندگیه مامان بابای خودم بگیرم و با نگفتن این جمله خودم رو  داغون کنم آرامش از زندگیه من بره بیرون من از زندگی ناامید بشم و... 

اصلا نمیفهمم چرا باید تاوان حماقت های اون رو من پس بدم در حالیکه با هم توافق کرده بودیم اگه این بار هم این فرصت رو از دست بده من میتونم هر کاری رو در موردش انجام بدم .خدایا دلم نمییاد .مخصوصا اگه مامان باباش بفهمن دق میکنن .خدایا جرات گفتنش رو ندارم .اما میدونم اگه نگم ممکنه آینده بد و وحشتناکی در انتظارم باشه .خدایا میگی خودم رو فدای ۵ نفر کنم . هیچ وقت فکر نمیکردم نیمه رمز آلود زندگیه من اینقدر پیچیده بشه  من که همه جوانب کار رو سنجیده بودم از تو خیابون هم پیداش نکرده بودم پس چرا اینطوری شد . کمک واقعا سردرگمم یکی بهم یه پیشنهاد بده

من / واضح 

                    فاصله ای به اندازه یک فنجان چای داغ 

تو    / سایه روشن 

 

                   ارتباطی نامرغوب و ابدی 

                          و دستهای تنهایی که در تصور لمس دستهای پر حرارت  

                           فنجان را می فشارد و به انجماد میرسد .