غوطه ور در خیال سیال یک مسئله ،بی آنکه بخواهی

سیر نزولیِ بی نهایت را طی میکنی

و بی تفاوت از کنار یک صداقت ماورایی می گذری.

شرمنده نیستی،اما چشمانت را میبندی تا دیده نشوی.

چه فرقی میکند بی راهه همان راه است و راه...

پس تو ناتوان از ذوب شدن در مفهوم نا محسوس ترین شعله،

درمانده از اثبات ناممکن ها،در حرارت گنگ یک جسد آرام میسوزی

و خیال میکنی اینجا آخر دنیاست.  

************************************************************  

به یاد یکی از دوستان مریم امینی که یه موجود کاملا پیچیده و مرموز بود

نظرات 3 + ارسال نظر
پرنیان پنج‌شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 05:47 ب.ظ http://www.shabearezoha.blogsky.com

سلام مهلای عزیز . خوبی ؟ وبلاگ جالبی داری . خوشحال میشم به منم سر بزنی عزیزم . و اگر دوست داری با هم تبادل لینک داشته باشیم اگر دوست داشتی منو با اسم شب آرزوها لینک کن و بگو با چه اسمی لینکت کنم . تا بعد . همیشه شاد باشی

آرش جمعه 23 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 08:49 ب.ظ http://www.setarehbaran.mihanblog.com

مهلا جان اینقدر غمگین نباش
هر زنی اگه اراده کنه و بخواد می تونه مرد خودش رو اصلاح کنه.
توام تسلیم این ناملایمات روزگار نشو اکه صد بارم زمینت زد بازم پاشو جلوش وایسا.

محسن شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 08:09 ق.ظ

سلام
اول غمها ودردها اخردنیا نیست نگاه من وتو وادماست که اول واخر چیزی رو معلوم میکنه.امید به خدا وتلاش خودت بهترین چیزه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد