کاش میشد به سرآغاز رسید و روی نقطه ی شروع پافشاری کرد و فارغ از دلهره حرکت همانجا ساکن ماند .  

کاش قدمی با قدم دیگر در نمی آمیخت و من در حجم آرام لحظه ای دنج مدام تکرار میشدم .  

کاش آنکه مرا وادار به حرکت کرد میدانست رنج شیرینی که به آن عادت کرده تنها دغدغه خیس شبهای آشفته من است . 

 

اگرچه حس سربه راه و همیشگی صبر وادار به ایستادگیم میکند اما هراس از لحظه ای که شکیبایی بمیرد . 

 

غوطه ور در خیال سیال یک مسئله ،بی آنکه بخواهی

سیر نزولیِ بی نهایت را طی میکنی

و بی تفاوت از کنار یک صداقت ماورایی می گذری.

شرمنده نیستی،اما چشمانت را میبندی تا دیده نشوی.

چه فرقی میکند بی راهه همان راه است و راه...

پس تو ناتوان از ذوب شدن در مفهوم نا محسوس ترین شعله،

درمانده از اثبات ناممکن ها،در حرارت گنگ یک جسد آرام میسوزی

و خیال میکنی اینجا آخر دنیاست.  

************************************************************  

به یاد یکی از دوستان مریم امینی که یه موجود کاملا پیچیده و مرموز بود