-
فرشته
یکشنبه 15 شهریورماه سال 1388 13:20
همیشه دلم میخواست بدونم فرشته ها چه شکلین الان به این باور رسیدم که خودم یک فرشته ام . ذهن زلال من میتونه هر چیزی رو که میخوام برام تداعی کنه . من یه تخیل فو ق العاده دارم که همیشه بهم کمک میکنه غیر ممکن به ممکن تبدیل بشه . با همین تخیل همیشه بهترین تصمیم ها رو میگیرم و همیشه بی برو برگرد به چیز هایی که میخوام میرسم ....
-
دار
دوشنبه 26 مردادماه سال 1388 13:32
بوی تعفن تصویر میله هایی که کف زمین سایه میشوند و انسانی که محو ذرات ریز غبار،زیر تابش باریک نور، به قضاوتی کودن میخندد. گناهش این است که بیش از حد می فهمدو سکوت در مقابل دیدگاههای تنگ نظرانه را بلد نیست و معتقد است که انگل نیست تا همزیستی مسالمت امیز را تجربه کند. *** بوی تعفن تصویر میله هایی که کف زمین سایه میشوند و...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 مردادماه سال 1388 18:20
امشب میخوام یه جور دیگه باشم یه جور خوب میخوام امشب از این حالت یکنواختی در بیاد .میخوام یه شام خوشمزه بپزم .بعدش به خودم برسم .اصلا چطوره امشب بریم پارک و بجای فست فود وچیپس و پفک و... مثلا میوه و آجیل و چای سبز بخوریم .شامم پای خودم . ما هر وقت میریم پارک حرف کم میاریم اصلا هیچ موضوعی پیدا نمیکنیم که بخوایم در موردش...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 مردادماه سال 1388 16:06
-
خودکشی
دوشنبه 12 مردادماه سال 1388 13:49
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 خردادماه سال 1388 12:03
نمی دونم چرا هر وقت میخوام از تو بنویسم کم مییارم با اینکه خیلی از خودت گفتی اما بازم برام مبهمی نمیتونم تصورت کنم. یه موجود غیر مادیه بی وزنه بی حجم که جهت نداره با شکل و اندازه ای نا مشخص و از قید زمان و مکان رها. درسته که همه جا هستی اما فقط تو یه لحظه های خاص و بکر میشه پیدات کرد. مثل زمانیکه دنبال یه جرقه تو...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 اسفندماه سال 1387 12:00
کاش میشد به سرآغاز رسید و روی نقطه ی شروع پافشاری کرد و فارغ از دلهره حرکت همانجا ساکن ماند . کاش قدمی با قدم دیگر در نمی آمیخت و من در حجم آرام لحظه ای دنج مدام تکرار میشدم . کاش آنکه مرا وادار به حرکت کرد میدانست رنج شیرینی که به آن عادت کرده تنها دغدغه خیس شبهای آشفته من است . اگرچه حس سربه راه و همیشگی صبر وادار...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 اسفندماه سال 1387 17:36
غوطه ور در خیال سیال یک مسئله ،بی آنکه بخواهی سیر نزولیِ بی نهایت را طی میکنی و بی تفاوت از کنار یک صداقت ماورایی می گذری. شرمنده نیستی،اما چشمانت را میبندی تا دیده نشوی. چه فرقی میکند بی راهه همان راه است و راه... پس تو ناتوان از ذوب شدن در مفهوم نا محسوس ترین شعله، درمانده از اثبات ناممکن ها،در حرارت گنگ یک جسد آرام...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 اسفندماه سال 1387 13:00
رفیق من سنگ صبور غم هام / به دیدنم بیا که خیلی تنهام / هیچکی نمیفهمه چه حالی دارم / چه دنیای رو به زوالی دارم / مجنونم و دل زده از لیلیا / خیلی دلم گرفته از خیلیا / نمونده از جوونیام نشونی / پیر شدم پیر تو ای جوونی تنهای بی سنگ صبور/ خونه ی سرد و سوت و کور توی شبات ستاره نیست / موندی و راه چاره نیست اگر چه هیچ کس...
-
سرگذشت
سهشنبه 20 اسفندماه سال 1387 22:31
میدونید اون تا زمان ورود به دانشگاه از این بچه درس خون های حسابی بوده و اهل دختر و غیره نبوده از مشروب متنفربوده که البته الانم هم همینطوره اما بعد از اینکه وارد دانشگاه میشه تحت تاثیر دوستان قرار میگیره و به قول خودش بدون رفتن سر کلاسها درس پاس میکرده حتی اسم استادی که باهاش درس داشته رو نمیدونسته و آخر ترم متوجه...
-
قضاوت
دوشنبه 19 اسفندماه سال 1387 12:19
بالاخره اومد .ساعت درست روی ۱۲:۳۵ دقیقه وایستاده بود .من قبل از اومدنش ۱ ساعت جلوی آینه وقت صرف کرده بودم و حسابی به خودم رسیده بودم .با اینکه از دستش عصبانی بودم و حالو حوصله آرایش و ... رو نداشتم اما یه حسی به من میگفت بهتره مرتب باشی .وقتی اومد با اینکه از ظاهرش پیدا بود خیلی خسته است یه سلام احوالپرسی پر انرژی...
-
کمک
شنبه 17 اسفندماه سال 1387 17:27
مشکل من اینه که دو ماه پیش متوجه شدم که همسرم اعتیاد به خوردن تریاک پیدا کرده من واقعا متعجب شده بودم چون اون آدم تحصیل کرده و منطقی هست تهدیدش کردم و ازش خواستم کنار بزاردش و برای این کار بردمش دکتر و خودم براش متادون خریدم با اینکه تا حالا توعمرم تریاک ندیده بودم و حسابی هم ترسیده بودم اما ترجیح دادم کسی متوجه نشه و...
-
سردگم کلافه بدبخت و هر چی که فکرش رو بکنی
شنبه 17 اسفندماه سال 1387 13:43
نمیدونم باید چی کار کنم نه جرات دارم راجع به این موضوع با کسی حرف بزنم نه کسی رو دارم که ازش راهنمایی بخوام . نمیدونم امروز قراره چه پایانی داشته باشه. من امروز میتونم با گفتن یه جمله یه آدم رو نا امید کنم .مامان باباش رو داغون کنم .آرامش رو از زندگیه مامان بابای خودم بگیرم و با نگفتن این جمله خودم رو داغون کنم آرامش...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 اسفندماه سال 1387 19:55
من / واضح فاصله ای به اندازه یک فنجان چای داغ تو / سایه روشن ارتباطی نامرغوب و ابدی و دستهای تنهایی که در تصور لمس دستهای پر حرارت فنجان را می فشارد و به انجماد میرسد .
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 اسفندماه سال 1387 12:05
و من تهی از احساس میان دستهای سخت تو به اسارت کلامت جان میدهم .